کد خبر: ۱۰۴۷۸
۱۶ مهر ۱۴۰۳ - ۱۴:۱۴

نفس های آخر خیابان سرخس، راسته مشاغل سنتی مشهد

خیابان سرخس به خاطر اینکه مشاغل قدیمی زیادی را بیشتر از چهل، پنجاه سال در دل خود جا داده است، می‌تواند نقطه اتکای خوبی در حوزه گردشگری مشهد باشد.

کنار بازار فرش، در جوار بازار سرشور و هم ردیف تمام خانه‌های تاریخی و با ارزشی که در مشهد وجود دارد، خیابان سرخس و دکان‌ها و مشاغل با قدمت آن گوشه دیگری است از حقیقت پررنگی که زمانی در مشهد وجود داشته و این روز‌ها فقط بخشی از آن به یادگار مانده است. نکته‌ای که باز هم این جرئت را به ما می‌دهد تا موقرانه یک نگاه گردشگرمحور و جمعی را ضمیمه این غنیمت‌های باقی مانده از گذشته کنیم و مصمم، تقاضای ماندگار کردن تتمه آن‌ها را برای آینده داشته باشیم.

نگاهی که بتواند این امکان را فراهم کند تا به فراخور ظرفیت موجود، افراد دیگری هم بتوانند با آمدن به اینجا رگ و ریشه‌های شهر و قدمت و شکوه و جذابیتش را به چشم ببینند؛ شاید چیزی هم رده یا فراتر از همان تور‌های مشهدگردی و عکاسی که یکی از قدیمی‌های بازار می‌گفت هنوز هم هر از گاهی قدم به این کوچه‌ها و خیابان می‌گذارند. روایت زیر شرح یکی دو ساعت گردش در همین هزارتوی خاطرات است.

 

قدم به قدم تا مرز نابودی

صادقانه و با کمی اغماض مشابه همان تعداد آدم (چه کاسبان و مشتری‌های بازار و چه آدم‌هایی که هیچ ربطی به این خیابان ندارند) که معتقدند خیابان سرخس مشهد به خاطر اینکه کلی از مشاغل قدیمی را بیشتر از چهل، پنجاه سال در دل خود جا داده است، می‌تواند نقطه اتکای خوبی در بحث گردشگری باشد، آدم‌های دیگری هم هستند که معتقدند اینجا چندان ظرفیتی برای تبدیل شدن به یک جاذبه گردشگری ندارد و این میل و تفکر احتمالا از سر ناچاری است.

دلیلشان هم این است که آخر، تماشای چهارتا مغازه بالفرض قدیمی چه جذابیتی می‌تواند برای دیگران ایجاد کند و اگر قرار به جذب گردشگر و مسافر است احتمالا گزینه‌های خیلی بهتری از خیابان سرخس و کهن حجره‌های معدود آن وجود دارد. نظری که انگار (شاید ناخواسته) دارد گذشته‌ها و متعلقات ارزشمند و هویت بخش آن را زیر سوال می‌برد!

آن طور که بعضی هایشان تعریف می‌کنند وقتی خیابان سرخس جوان‌تر بود، به جز این دو سه تا مغازه آهنگری و دلوسازی، سراجی و عصاری، صنایع دیگری هم اینجا به چشم می‌خورد. از صفاری و قلع اندودی ظروف مسی گرفته تا حصیربافی، ندافی، جاروبافی و پنبه زنی؛ حرفه‌هایی که در نقاط دیگر مشهد هم حضور داشته اند، اما با گذر زمان رفته رفته محوتر شده اند و حالا نزدیک مرز نابودی هستند. انگار که هرقدر هم کسانی باشند که از اصل و نسب خیابان سرخس بگویند و بنویسند، این خیابان باز هم نفس‌های آخرش را می‌کشد.

 

نفس های آخر «سرخس»؛ خیابانی که به مشاغل قدیمی شهره است

 

نسل اندر نسل آهنگریم

حالا قدم هایم من را رسانده است روبه روی ۳ تا مغازه آهنگری که با فاصله کم کنار هم قرار دارند. می‌ایستم و از دور تماشا می‌کنم. از سر در تمامشان اندازه یک عالم ابزار و ادوات آهنی آویزان است. گوشه و کنار اتاقک‌ها هم همین طور. تقریبا دیگر جای خالی پیدا نمی‌شود و احتمالا برای اینکه یک قلم جنس دیگر را آن لابه لا‌ها بگذارند، باید کلی این طرف و آن طرفشان کنند تا جا باز شود. از زنجیر و نعل اسب گرفته تا ملاقه و تبر و هزار و یک جور میله آهنی اینجا پیدا می‌شود. 

می‌روم نزدیک آنی که می‌توانم صدای لهیب آتش داخل کوره مغازه اش را بشنوم. یک کوره کاهگلی است که خودشان ساخته اند و از بین شیار دیواره جلویی اش می‌توانم مذاب نارنجی رنگ آتش را هم ببینم. روی کوره یک دیزی سنگی و یک کتری در حال جوشیدن است.

دیزی سنگی را که می‌بینم یاد خاطراتی می‌افتم که قبل‌تر شنیده ام؛ اینکه از صبح علی الطلوع همه حجره دار‌ها دیزی سنگی هایشان را می‌آوردند و روی کوره‌ها بار می‌گذاشتند تا ظهر که شد و وقت استراحت و ناهار، همراه بقیه بازاری‌ها دور هم جمع شوند و در جوار یکدیگر یک آبگوشت بزباش بزنند بر بدن. اتفاقی که می‌گویند این روز‌ها هم رخ می‌دهد ولی نه با شدت و غلظت قبل. قُل‌های کوچک داخل دیزی سرش را مدام تکان می‌دهد. 

سر ظهر است و بویش کل کارگاه را برداشته. ناخودآگاه آدم را به ولع می‌اندازد. چشمم را از بخاری که دارد از دیزی بلند می‌شود می‌گیرم. اوستا دستگیره بلند و آهنی اش را برمی دارد و می‌رود سراغ کوره. از داخلش یک تکه آهن مذاب که هرم آتش توی جانش است می‌کشد بیرون.

می‌گذارد روی پیشخوانی که جلویش است. با دست دیگر چکش را برمی دارد و شروع می‌کند به کوفتن روی آن. صدای هر ضربه مغزم را نشانه می‌گیرد و پلک هایم ناخودآگاه باز و بسته می‌شود. دوباره می‌گذارد توی کوره و چند دقیقه بعد برش می‌دارد و از نو شروع می‌کند. 

یک تکه آهن مستطیل شکل است که چند دقیقه بعد یک سمت آن قشنگ فِر خورده. می‌پرسم: «این تکه آهن قرار است تبدیل به چه چیزی بشود؟» می‌گوید: «تبر» و پشت بندش انگار که بداند می‌خواهم چه بپرسم اضافه می‌کند: «نسل اندر نسل کار ما همین بوده. ۴۰ سال بیشتر است که با همین آهن پاره‌ها همین جا مشغولم.» حالا، دستی به عرق روی پیشانی اش می‌کشد و یک تکه آهن نعلی شکل کوچک می‌گیرد مقابلم و می‌گوید: «این را ببر بینداز توی قابلمه غذایت. برای آهن بدن خوب است. ما خودمان هم همین کار را می‌کنیم.»

 

ژن خوب سراج‌ها

همین یک دانه دکان عصاری و سراجی که توی خیابان سرخس جا خوش کرده است، احتمالا خودش یک پا وزنه سنگین محسوب می‌شود، نه تنها برای این راسته و این خیابان، بلکه برای کل شهر؛ شهری که به قول همین جناب سراج حالا مغازه او تنها جایی است که دارد با چرم اصیل تبریز، زین‌ها و دهنه‌های اسب را با دست‌های خودش تولید می‌کند، آن هم در انواع و اقسام مدل و رنگ.

زین‌هایی که به گفته او حدود ۴۰۰ هزار تومان هم در بازار پیدا می‌شود، اما از آنجایی که سراجی او بااصالت و درجه یک است، قیمت زین هایش کمتر از ۹۰۰ هزار تومان نیست. 

او هم شبیه بسیاری از کاسبان این محله می‌گوید این حرفه خانوادگی شان بوده است. حالا نوبت اوست که با کارد و کاردک و چاقو بیفتد به جان چرم‌ها و به آن‌ها سر و شکل بدهد. پدرش از باسابقه‌های حرفه سراجی بوده و آرزوی بزرگش این بوده که این هنر زنجیروار به آدم‌های دیگری هم منتقل شود.

همین ۳ ماه پیش و بعد از ۷ دهه کار کردن به رحمت خدا رفته است. ظاهرا اگر ژن خوب جماعتی، جور دیگری بهشان ساخته، ژن خوب پدر، او را پایبند همین حجره جمع وجور کرده است. روی شیشه مغازه اش عکس سر و کله یک اسب است، دقیقا مثل همان عکس برگردان‌هایی که در دوران مدرسه با کلی رغبت می‌چسباندیم گوشه و کنار دفترهایمان. داخل مغازه جمع و جور و کوچکش که می‌شوم دم دارد و کمی گرفته است. بوی چرم است.

بیشتر که بمانی ولی چیزی می‌شود شبیه بوی ماندگی. خیلی جای جولان دادن توی مغازه اش وجود ندارد. یک میز کوچک همان وسط است برای کار خودش و در و دیوار مغازه هم پر است از زین‌ها و کمربند‌ها و افسار‌های سوارکاری حرفه ای. از نزدیک که نگاه کنی پر از ظرافت است و ریزه کاری. انگار که مثلا یک تکه پارچه را داده‌ای دست یک خانم و او هم با ظرافت تمام کلی وقت گذاشته و رویش را پولک و مروارید و سنگ کار کرده است. حتی یکی دو تا نمونه فانتزی‌تر هم این لابه لا‌ها به چشم می‌خورد؛ مثل همان دهنه سفیدرنگی که انگار با نخ‌های ابریشمی و کتانی قلاب بافی درست شده است.

بهشان که زل می‌زنم ناخودآگاه چند رأس اسب توی سرم یورتمه می‌روند و صدای شیهه شان می‌پیچد. لابه لای همین سروصدا‌ها پایم را از مغازه می‌گذارم بیرون. به ۳ سال پیش فکر می‌کنم که در همین مشهد نمایشگاه مشاغل قدیمی، برای نشان دادن مشهد قدیم، به صورت موقت در شهر برگزار شد، اما به گفته برخی صاحب نظران، مشاغل نمایش داده شده در این نمایشگاه چندان به واقعیت مشهد نزدیک نبود و بیشتر شکلی کاریکاتوری داشت در حالی که اگر مسئولان شهر بیشتر این خیابان را می‌شناختند و از همین افراد می‌خواستند در آن نمایشگاه حاضر شوند قطعا ظاهر بهتری پیدا می‌کرد.

با خود فکر می‌کنم یعنی تا چند سال دیگر برای من و امثال من، واژه‌هایی مثل سراجی و عصاری آشناست؟ چه تعداد از بچه‌های نسل امروز معنای «دلو» یا «خراس» را می‌دانند یا دوست دارند که از معنی آن سر در بیاورند؟ کدامشان پایشان را گذاشته اند توی یک گاراژ قدیمی که به شیوه دستی روغن می‌گیرد؟

کدامشان دیده اند که یک نفر کنار این دستگاه خراس بایستد و یک غول آهنی را بچرخاند تا بتواند از بادام‌های شیرین عصاره بگیرد و بدهد دست مردم؟ اتفاقی که شکل قدیمی‌تر آن با اسب صورت می‌گرفته و اتفاقا در خراسان سبقه‌ای هم دارد. آن قدر که همین یکی دو سال گذشته در شهرستان راز و جرگلان استان خراسان شمالی این سبک از روغن گیری سنتی در فهرست میراث ناملموس کشور به ثبت رسیده است، آن هم با هدف رونق اقتصادی و گردشگری منطقه.

 

نفس های آخر «سرخس»؛ خیابانی که به مشاغل قدیمی شهره است

 

بعید است آینده خوبی در انتظار خیابان سرخس باشد

با همه این صحبت ها، اگر قرار باشد آنچه تا امروز بر این خیابان و دکان‌های خاطره انگیزش گذشته، با همین روند ادامه پیدا کند، بعید است تا چند سال آینده ردی از همین اندک مغازه‌های باقی مانده در این راسته باقی بماند. یعنی دقیقا مشابه سرنوشتی که برای صنعت نمدمالی اتفاق افتاده یا دارد می‌افتد. 

حالا تنها چیزی که از نمد و نمدمالی در این تکه از شهر باقی مانده است، دوتا مغازه هم جوار سرنبشی است که زیرانداز و کلاه و یکی دو قلم پوشاک دیگر از سر در مغازه شان آویزان کرده اند و همان دور و بر مغازه می‌پلکند تا بلکه هر از گاهی گذر یک مشتری به آنجا بخورد و آن‌ها هم چیزی کاسب شوند.

صاحب یکی از این مغازه‌ها می‌گوید: «این نمد‌ها را هم که می‌بینی، خودمان درست نکرده ایم. ما فقط فروشنده ایم. الان دیگر کی می‌آید سراغ نمد و این چیزها؟ حالا تو بیا برایشان حدیث مفصل بخوان که همین نمد چقدر برای درد کمر و استخوان خوب است. گوش کسی به این حرف‌ها بدهکار نیست. حالا برای این چیز‌ها تره هم خرد نمی‌کنند.»

 

پلاستیک‌های رنگارنگی که حسابی توی ذوق می‌زند

گواه این حرف و حدیث‌ها فقط صحبت موسپیدکرده‌های بازار نیست. اگر سری به خیابان سرخس و دکان‌ها و حجره‌های آن کشیده باشید، خیلی خوب می‌توانید خودتان به این نکته پی ببرید که این خیابان دیگر مثل گذشته‌ها آن طور که می‌گویند یک تکه تاریخی با تمام متعلقات قدیم نیست.

حالا راه به راه وسط این مغازه‌های قدیمی مغازه‌های پلاستیک فروشی جدیدی جا خوش کرده اند که از دور رنگ سبز و صورتی و قرمز و آبی آن‌ها مثل یک لکه رنگ خشک شده توی چشم می‌زند. از لگن و تشت و سبد آبکش گرفته تا خرت و پرت‌های دیگر. هر موقع هم که گذرت به این حوالی بخورد حتما یکی دو تا وانت را می‌بینی که دم در یکی از این مغازه‌ها پارک کرده اند و شاگرد‌ها و صاحب مغازه‌ها دارند کارتن کارتن لیوان و استکان و ظرف و ظروف را جابه جا می‌کنند.

آنچه توی ذهنم می‌گذرد را با یکی از قدیمی‌ها در میان می‌گذارم. می‌پرسم: «به نظر شما خیابان سرخس به واسطه این شغل‌های قدیمی اش می‌تواند یک جور جاذبه گردشگری باشد یا حتی چیزی شبیه به آن؟» می‌گوید: «قبلا شاید می‌شد ولی الان دیگر نه. این اتفاق برای آن موقع‌هایی خوب بود که اینجا پر و پیمان بود و مغازه‌های قدیمی اش می‌چربید به این نونوار‌ها و جدیدها. اما امروز می‌خواهی بگویی گردشگر بیاید اینجا این پلاستیک فروشی‌ها را تماشا کند یا سطل‌ها و لگن‌ها را؟»


* این گزارش دوشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۹۸ درصفحه گردشگری شماره ۳۰۵۹ روزنامه شهرآرا  چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44